محل تبلیغات شما



مرد بی پا

.

مردی رسید بر سرقله، که پا نداشت
شد قهرمان و هیچ، برآن ادعا نداشت
.
در سنگ های پشت سرش، رنگ سرخ ماند
جز دست و ران، برای صعودش عصا نداشت
.
از صخره ها گذشت و به تن داع لاله داشت
جز لاله های له شده در زخم ها نداشت
.
پاهای خود به خاک زمین دفن کرده بود
تندیس درد بود و به همره دوانداشت
.
در قمقمه رطوبت آهی نمانده بود
هربار می مکید به غیر هوا نداشت
.
می کردناله ها و  گهی خواهش کمک
فریاد می کشید، ولیکن صدا نداشت
.
خود را کشان به قله رسانید و بی گمان
بودش نفس به سینه و در خویش و نا داشت

می خواست پرچمی بزند فتح‌ قله را
جز تکه پیرهن به سر چوب جا نداشت
.
با پا توان به قله رسیدن ولی شگفت
بر قله می نشست دلیری که پا نداشت


رضا افضلی پانزدهم خرداد ماه ۱۳۹۸

درجوانی خوانده بودم: مردی که پانداشت ،برقله ای بلند به سختی صعود کرد


پرنده جان!
.


پرنده جان! چه کسی بال نازنین تو بسته
که رفته ای به کناری غریب و غمگن و خسته

گرفته ای و دل من ز انده تو گرفته
نشسته ای و دل من به ماتم تو نشسته
7

شکسته باد دودستش، گرفته باد دل او
کسی که سنگ زده پای کوچک تو شکسته

گسسته باد دلش از اميدو عشق هر آن كو
ز فوج همسفرانت تو را، ز بغض گسسته

از آن گروه پرنده، که بر بلندیِ آبی
چه مهربان چه صمیمی پرند دسته به دسته
+
 گشوده ام پرت اينك، بپر به اوج که چون من،
مصیبتی است، گشوده پر و هنوز نرسته. 

رضا افضلی یازدهم مهر 1351
(از مجموعه ی در شهر غمگرفته پائیز)

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم


به ارگ آيند از بهر نظاره

به نقل از منظومة(مشهدی های قدیمی)
سرودۀ رضا افضلی در سال ۱۳۷۷

براي گردشِ عصرانه مردم
شود در ارگ،با پوشاكِ نو گم

زِ هر جايي پياده يا سواره
به ارگ آيند از بهرِ نظاره

درشكه مي رسد با چرخِ گلگون
دراو گلبوته هاي عطر و افسون

 شده وا شعبه هاي تازه آلات
بَزك آلات و پاپيون و كراوات

لباسِ رنگ رنگ و برق و زرقي
نهاده آن سوي اشياي برقي

به تابستان شود، در ارگ جاري
گروهي از حجابِ محض عاري
 
بر آيد بانگِ ناقوسِ كليسا
براي پيروانِ دين عيسا

بُوَد زآن ها دكانِ مي فروشي
نگشته منعِ آن ها باده نوشي

به ويترين ها ،پيِ هم صفحه» چيده
نوشته :صفحه هاي نو رسيده»

گرامافون صدايش آيد از دور
شده برجعبة آواز» مشهور

صداي خوش نهد بر دل اثرها
به پا كرده به معبر شور وشرها

دُكانِ ارگ، زيباتر ز هرجاست
به هرجايش فُكُلداري هويداست

بُوَد در رهگذر، پُزهاي عالي
پُزِِ عالي و گه با جيبِ خالي

بليت سينما گه ـ چشم بد دورـ
شود با پولِ خُردِ نوجوان جور

شَوَد بَلكه نشاطش خوب تكميل
خَرَد بُلكي و ليموناد و آجيل

بُوَد از چارپایان، ارگ عاري
درشكه ي شيك دارد يا سواري

سراب اينك شده چون چار راهي
شلوغي كرده آن را ايستگاهي

به برفين دستكش، اِستاده مأمور
علامت مي دهد بر رهرو از دور

//عزا را قفل باشد مي فروشي//

به ارگ» و جَم»، قرارِ مي گساران
 بُوَد در دكّۀ ميخانه داران

به روزِ سوك بندد مي فروشي
به ظاهر، منع باشد باده نوشي

درِ دكّان به ظاهر هست بسته
وليكن صاحبش آن سونشسته

صفوفِ شيشه ها درزيرِ پُل ها
نهان باشد ميانِ خاك و خُل ها 
 
فروشد باده را بر باده خواران
كه باشدآشنا، با مي گساران 

به معبر باده ها را كرده حرّاج
كه داده پاسبان را درنهان باج.

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ پدرم


به چشمِ دور بستي» ارگ رو»ها

به نقل از کتاب منظومۀ (مشهدی های قدیمی) موجود در کتابفروشی امام(چهارراه کوی دکترایمشهد)
سرودۀ رضا افضلی در سال ۱۳۷۷

به چشمِدوربستي»، ارگ رو»ها
همه باشند از دوزخ برو»ها

به غالب دهري و سُست اعتقادان
زِ ایمان دور و اغلب باسوادان

به چشم ارگ رو،آن جمعِ اُمُّل
ندارد اعتقادي برتكامل

گروهی پيرو وهن و خرافات
به كِشتِ هستي نوگشته آفات

//شده ممنوع ارگ از سوي بازار//

شده ممنوع ارگ از سوي بازار
كه دارد چون جهنّم عقرب و مار 

گناه آلوده باشد هر مسيرش
زن و مرد و جوان و طفل و پيرش

رود مُد» تا شود در معبرِ ارگ 
دگر يادآورِحوّا و يك برگ

جوان وقتي درآن حوري بجويد
به غِفلت راهِ دوزخ را بپويد

كند دِق مرگ، اين غم ها پدر را
كند نفرين بسي مادر، پسر را 

كه گرديده جوانش سينمارو»
ميان مردمانِ بي حيارو 

پدر خوانَد سرِ سجّادۀ خويش
خداوندِ خودش را با دل ريش:

نمي دانم چه نقصي داشت كارم
كه در پيري سيه شد روزگارم 

پس ازعمري دعا و روضه وپند
رود در ارگ اين دردانه فرزند 

خدايا زين مصيبت مرگ بهتر
كه عمرش را كند با گمرهان سر

خدايا ارگ را زيرو زبركن 
جوانان را رها از هر چه شركن

//كنارِ باغِ ملّي جمعه شب ها// 

دمد روشندلي درني، به معبر
هزاران نغمۀ رنگين كند سر

دلش را مي نوازد بين لب ها
كنارِ باغِ ملّي، جمعه شب ها

ببارد ابرهاي دست،كم كم 
درونِ كاسه اش بارانِ نم نم

ني اش دارد به دل بانگِ غمِ او
سخن گويد ز عُمقِ ماتم او

//دماغِ بالكُن چشمِ مغازه//

سه راهِ ارگ و اين چارآشيانه»
شده در شهر، مشهور و يگانه

براي خلق دارد شكل تازه
دماغِ بالكن، چشمِ مغازه 

سرِ بامِ بلندِ شيرواني
كند هر دودكش خود ديدباني

تصویر:
آگهی رومه برای برنامه های تآتر گلشن مشهد 
فرستندۀ عکس:آقای محمد اسدی نژاد فرزند زنده یاد:ماشاء الله اسدی نژاد 

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگم



 

میهمانم لیک


میهمانم لیک، فرصت نیست صاحب خانه را
تا که بنشیند به گپ، یک شام یا صبحانه را

خانه اش کمتر بباید،کار دارد، کارو کار
گر بیاید هم کمی، برمی رسد رایانه را

 ناشنیده نغمه ی شاد قناری در  قفس
می رود اما نهد آذوقه ، آب و دانه را

ذهن ودستش بس که باشد گرم، کی فرصت شود  
تاسخن گاهی بگوید گرم سازد چانه را
.
قوطیک گشته انیس هرکسی در این زمان 
آشنا سازد به یک آن، مردم بیگانه را

این چنین که خلق دنیا باهم و دور از هم اند
کس ندیده قربت و حرمان آزادانه را
.
عاشق و معشوق پیش هم ولی دور از همند
جمله وبگردند و نابینا رخ جانانه را

زیر بار زندگی هر شانه ای خم گشته است
کس ندارد شوق سرهشتن به روی شانه را
.
قوطیک در دست ها گیج است و خلقی با کلیک
برپیامک ها دهد پیغام بی صبرانه را

رهنمای هرکسی در قرن نو (پیر وب) است
خلق می پرسد از او  تاریخ و هم افسانه را
.
گرچه شمع موم زان عهد دیرین بوده است
گر شود روشن، گریزاند زخود پروانه را

رضا افضلی
جمعه اول نوامبر سال  ۲۰۱۹ برابر با دهم ابان ماه ۱۳۹۸
تورنتو کانادا
http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالب وبلاگ رضا افضلی

.


ز دام رَسته هزاران
/
/
به چارچوبِ زمان موريانه افتاده ست
هراسِ مرگ، به قلبِ زمانه افتاده ست
/
به هر كرانه روانند، بي هدف چون باد
ز دست هاي سواران دهانه افتاده ست
/
گلي ز تيغِ خزان جان به در نخواهد برد
كه باد مست، به دستش بهانه افتاده ست
/
به دوشِ كوه و دلِ دشت، لاله هاي كبود
چو زخمِ ماست كه بر پشت و شانه افتاده ست
/
ز پايداريِ اين باغ، بادِ خشم آگين
ز دستِ بي رمقش، تازيانه افتاده ست
/
چه جاي عيب گرفتن به باده خواري ما
كه پيرِ ميكده خود در ميانه افتاده ست
/
پرنده هاي پريزاد، گرم پروازند
چه غم به پنجة باد آشيانه افتاده ست
/
نويدِ صبح بهاران دوید، دردلِ باغ
كدام مرغ، به فكر ترانه افتاده ست
/
ز دام رَسته هزاران، به دانه دل ندهند
كه دامِ حيله در آن سوي دانه افتاده ست
/
سرودِ من به درختِ زمانه چون قلبي
ز رهگذارِ غريبي نشانه افتاده ست
                                      رضا افضلی  /8/63

http://rezaafzali.blogfa.com/posts/ عناوین مطالبم


به قهوه خانة خود داشْ آقا

بسیاری از شاعران، نویسندگان، هنرمندان،استادان دانشگاه و بازیگران نام آور خراسانی قبل از مرداد 1332 تا چند سالی بعد از انقلاب بهمن57 از دوستداران و مشتریان پاتوق قهوه خانه داش آقای مشهد بوده اند.بنده در پژوهش نامه بلند خویش در باره قهوه خانه داش آقا، این پاره از منظومه مشهدی های قدیمی» ام را نیز نقل کرده ام. بعد از پایان جلسه شامگاه هفدهم فروردین 1392 فلش خود را به دوست گرامی جناب آقای حسن روزبهی تقدیم کردم که توسط آقای شاه سون پور عزیز فیلم های نشست اول و دوم مربوط به باز گشایی کافه داش اقا را روی آن بریزند تا مفصلا گزارشی از هر دو جلسه تهیه کنم. به خانه ام  که رسیدم متوجه شدم که دوستان فقط عکس ها را ریخته اند وفراموش شده تا فیلم ها را به فلش من منتقل کنند.برای همین فعلا به ناچار پاره ای از منظومه ام را برای یاد آوری فضای آن زمان قهوه خانه داش آقا به عرض می رسانم تابعد. 


به قهوه خانة خود داش آقا »
كند هر روز چايي را مهيّا 

بُوَد آن قهوه خانه، در سرايي
كه باشد مدخلِ آن تنگ جايي

به دالانش براي لاغر و چاق 
نمايد كفش ها را چُتكه برّاق

به بعدازظهر، جا را مي كند تنگ
حضور اهل فضل و اهل فرهنگ

به پاتوق وعدة ديدارِ آن هاست
محلِّ عرضة اشعار آن جاست

چو آيد شاعري از دور، مهمان
براي ديدنش آيند ياران 

براي شاعران كهنه و نو
مريداني بُوَد در آمد و رو

شود خواهش، كه شاعر افتخاري
نويسد شعرِ خود را يادگاري

شكوفد بحث هاي روي در رو
كنارِ چاي داغِقندپهلو»

تبادل مي شود رنگين خبرها
ز بُزدل ها و خيلِ پُرجگرها

بُوَد بر ميزها غوغاي قليان
نيِ پيچش شود در جمع چرخان

كتابِ تازه چاپ و نوخريده
زند دور و شود با شوق ديده

براي خواندنِ اشعارِ تازه
درين جا هركسي دارد اجازه

به گوش آيد چو يك تعبيرِ زيبا
به پا مي گردد از اَحسنت،غوغا
   
سماورهاي داش آقا » زَنَد جوش
رسد فريادِ آن ها گاه برگوش

چوآيد شاعري گويد سلامي 
برانگيزد به هر سويي قيامي

كند جمعي گُذر از تنگ دالان
شود وارد به سيلابِ خيابان

شود جاري گروهي درگذرگاه
شود از فيلم هاي تازه آگاه

گروهِ شاعران جوينده در ارگ
شود چرخنده و پوينده در ارگ

يكي شالي» و ديگرها كلاهي»
به جوي رهگذرگرديده ماهي

چو آگاهي»،كمال» آيد به آن جا
كه باشد جاي او در انجمن ها

نهد در باغ ملي» با رفيقان  
قرارِ متن خواني» را فراوان


(آب را گل نکنیم. سهراب سپهری)
زندگی اب زلال است

.
زندگی آب زلال است سزد گل نکنیم
لای و لوش و لجن جنگ، دران ول نکنیم
.
بگذاریم بنوشند ازان خلق جهان
آب را سرب گدازنده ی قاتل نکنیم
.
زاب، سیراب شود آدم و حیوان و گیاه
چشمه را با شرر و شعله مقابل نکنیم
.
سد نبندیم به راه گذر آب زلال
گر شریفیم، دران سعی اراذل نکنیم
.
خلق را  سهم ازین جوی گوارا ست، سزد
آب را بهر بشر زهر هلاهل نکنیم
.
هرکسی از اثر زحمت خود قوت خورد 
ازتلاش دگران ثروتی حاصل نکنیم
.
گرچه دایم همگی دم زعدالت بزنیم
با همه حق طلبی میل به باطل نکنیم 
.
بگذاریم نفس تازه کند خلق خدا 
منفجر گاز سم و خردل فلفل نکنیم
.
توسن زندگی صلح و صفارا به خطا
موکب مردم پر کینه و جاهل نکنیم

رضا افضلی
تورنتو نهم اکتبر سال ۲۰۱۹ برابر با هفدهم مهر ماه ۹۸ù


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرسش مهر98